در سالروز شهادت ریحانه الحسین حضرت رقیه(س) موکب های اربعین در زندان فردیس مستقر شدند و حال و هوای پیاده روی اربعین را برای مددجویان بازنمایی کردند.
توی محوطه زندان فردیس دوربین رو تنظیم کردم، تنظیمات شاتر را روی سرعت بالا گذاشته بودم، هوا آفتابی بود و تکاپو زیاد. موکب های اربعین در حال آماده سازی اجاق گازها و کتری ها بودن. بوی آتش و اسپند در فضا پخش بود، قهوه عربی، چای عراقی، فلافل، پرچم های قرمز و مشکی، علم و کتل ها، نوای حزن انگیز که از بلندگو می خواند: من ایرانم و تو عراقی چه فراغی...
فراغی که دامن بعضی از مددجویان رو گرفته بود و دلشان لک زده بود برای یک پیاده روی اربعین اما شرایط مهیا نبود حالا با این موکبی که برپا شده بود حال و هوای اربعین و بین الحرمین رو براشون زنده کرده بود.
خُدّام با احترام برای مددجویان از داخل دله ها قهوه عربی می ریختند، چند آقا زیر گرمای خورشید فلافل سرخ می کردند و خانمهای داخل موکب با وسواس آنها را لقمه می کردند و با لبخند به دست حضار می دادند، دود اسپند در فضا پخش بود و به هیچ عنوان باورت نمی شد که اینجا زندان است.
مددجویان خانم کاروان اسرا را بازسازی کرده اند، شبیه امام سجاد، زینب، رقیه و... اشقیا هم هستند و با شلاق می زنند. خانم مددجویی که معین البکا بود به دیگران می گفت: این تعزیه است، به شمر فحش ندید، خولی رو نزنید، رقیه رو بغل نکنید..... هر سال اینها را می گوید، اعجاز تعزیه رو کسی نمی تونه درک کنه، این همه فاصله گذاری(تکنیکی در هنرهای نمایشی) در تعزیه وجود داره اما باز مرز میان واقعیت و بازنمایی گم می شه.
کاروان اسیران از میان جمعیت عبور کرد، شیون و ناله بلند شد، خبری از موسیقی تعزیه نبود، متعجب بودم چرا موسیقی پخش نمی کنند، موسیقی در این صحنه ها غوغا می کنه در همین افکار داشتم عکاسی می کردم که صدایی دلشکسته بانگ زد:
- سراسر یا حسین
همه جمعیت یک صدا 3 بار گفتند : یا حسین
- سراسر یا زینب
: یا زینب و....
جواب سوالم رو گرفتم، نیاز به موسیقی نبود این جماعت با سوز دلشان، سازشان را کوک کرده بودند...
گروه اسرا در جایگاه مستقر شد. دختر شهید کاظمی مدافع حرم در جمع مددجویان بود، با فرزندان مددجویان گرم گرفته بود و به آنها محبت می کرد. مجری صدایش کرد پشت تریبون تا نامه ای که برای پدرش نوشته بخواند، جماعت گریه امانشان نمی داد، همه مددجویان و مسئولین، موکب داران و خدام در کنار هم گریه می کردند. کربلایی بود اینجا... از اینجا به بعد دیگر کادر بندی با چشمان نمناک معنا ندارد دوربین خودش می چرخید و سوژه ها را ثبت می کرد.
مدیر کل زندان های البرز به کنار دختر شهید آمد و هدیه ای به او داد، دختر هدیه را به فرزند زندانی بخشید، تربیت در مکتب اهل بیت این می شود... مدیر گریه امانش نمی داد، نمی توانست جلوی گریه اش را بگیرد، سخاوت کودکانه این دختر شهید چشم همه را بهاری کرده بود.
پرچمداران حرم امام حسین پرچم ها را گشودند، اینجا دیگر خود حرم است. دلشکسته ها به پرچم آقا تشبث کردند، به زیرش می رفتند، به صورت می گذاشتند، تبرک می کردند، یا حسین و یا رقیه می گفتند و دل شکسته شان را مرهم می گذاشتند.
اما این مراسم چند میهمان داشت، 2 دختر نوجوان و 1 دختربچه، مادرشان به خاطر بدهی مالی 20 روز بود که به زندان افتاده بود و با همت ستاد دیه استان در این مراسم آزادش کردند، خودش خبر نداشت، بچه هایش را در آغوش گرفته بود و گریه می کرد، دختر بچه حالش تماشایی بود، جماعت هم که امروز همه عاشورایی بودند.
مداح هم برنامه آخر را به اجرا گذاشت و همه دلها را جلا داد. همه سبک بودیم گویی راهپیمایی اربعین را به پایان رسانده بودیم. بلند گو می خواند: من ایرانم و تو عراقی چه فراغی... زیارت همه قبول
برای دیدن عکس های بیشتر و با کیفیت کیلک کنید .
نظر شما