همیشه که نباید خود تجربه کرد گاهی می شود از تجربیات و سرگذشت بقیه هم درس آموخت آن را سرلوحه زندگی خود قرار دارد. زین پس با داستان های کوتاه تجربه های درس آموز زندگی آن هایی که گرفتارند را برایتان باز می کنیم تا راه روشنی باشد برای همه در ادامه راه زندگی.
پایگاه اطلاع رسانی اداره زندان های استان خراسان جنوبی: دلت می گیرد،بنشین با درو دیوار درددل کن اما گفتن حرف دل و درخواست خیانت به خودت. این جا «اعتماد» اولین و برزگترین اشتباه زندگی ام را رقم زد.
این حرف های زیر لب جوان 47 ساله ای بود که بدلیل اعتماد بی جا به یکی از اقوامش مسیر زندگی را عوض کرد و 7 بهار را در پشت میله های ندامت سپری کرد.
«امید» نمی داند از کجا بگو دلش خیلی پرمی باشد کمی پراکنده گویی دارد لیوان آب روی میز را بر می دارد و کمی آب می خورد،استرسش کم می شود و می گوید:در خانواده پر جمعیتی بزرگ شدم اما پدرم با زحمت فراوان روزی حلال به خانه می آورد.
او می افزاید:درس رابه عشق کار رها کردم و عاشق کار با سنگین بودم و همین علاقه ام باعث شد شاگردی ماشین سنگین شوم،همه چیز خوب بود صاحبکارم وقتی می دید به ماشین خیلی رسیدی می کنم به لحاظ مالی حواسش به من بود اما این خوشی خیلی کوتاه بود،ماشین خراب شد و صاحبکارم ماشین را فروخت و من شدم بیکار...
«امید» سری تکان می دهد و می گوید: ای کاش مادرم این پیشنهاد را به من نمی داد،ای کاش اون روز تماس لعنتی را برقرار نمی کرد،ای کاشی اعتماد نمی کردم، ادامه می دهد:به اصرار مادرم به پسر خاله ام برای کار در یکی از استان های دیگر تماس گرفتم و از او تقاضای کار کردم و پسر خاله ام گفت: آخر شب زنگ می زنم.
ماجرا این بود وقتی ایام تعطیلی پسر خاله ام به دیدن اقوام می آمد با ماشین های لاکچری و پرزرق و برق در میان اقوام و خویشاوندان حاضر می شد،بگذاریم ساعت 12 شب به من زنگ زد ودر باره کار در پروژه پردیس... برام توضیح داد،خودم دلم راضی نبود اما به اصرار خانواده چمدن بستم و به استان .... برای کار راهی شدم.
«امید» 47 ساله می افزاید: با استقبال گرم پسر خاله ام روبه رو شدم و بعد از معرفی در پردیس... مشغول بکار شدم حقوق و مزایا عالی داشت تا این که بیشتر شب ها پسرخاله ام دنبالم می آمد و در شهر برای خودمان گشت و گذاری می کردیم،دریکی از این شب ها پسر خاله پیشنهاد داد در چند بانک برای خودت حساب باز کن که در کنار کار پردیس.... کار دیگری برات محیا کردم،من هم بدون مشورت با کسی در چندین بانک حساب باز کردم و کارت های بانکی را در اختیار پسر خاله ام قرار دادم.
دیگر به او اعتماد کردم مدتی طولانی با هم بودیم و من هم مثل خودش به مدهای روز و لاکچری بازی عادت کرده بودم درآمدم خوب بود تا این مدتی پسر خاله ام گوشیش را خاموش و دیگر از او خبر نداشتم و یک روز که برای خرید به بیرون مراجعه کردم متوجه شدم حساب های بانکم مسدود می باشد.
هنوز این موضوع را از خانواده خودم پنهان داشتم تا این که متوجه شدم پسر خاله ام از اعتماد من سوءاستفاده کرده و بدهی مالی سنگینی به اسم من و با استفاده از کارت های من به بار آورده و من دیگر چاره ای نداشتم تا این از مسئول پروژه مقداری مساعدت گرفتم تا بخشی از آن را پرداخت کنم و به تمام اقوام،دوستان و آشنایان پول قرض گرفتم اما بدهی را نتوانستم پرداخت کنم تا این در یک روز پاییزی دستند سرد قانون بر روی دستانم لمس کردم تا چشمانم را باز کردم وارد زندان شدم.
«امید» با بغضی در گلو ادامه می دهد:آخر اعتماد همین می شود، کمر خانواده ام شکست آخر خانواده ام باور نداشتن که کس دیگری چه بلای به سرم آورد چون تمام مستندات علیه من بود.
او از روزهای اول زندان می گوید:شب ها خواب نداشتم نمی دانم با این بدهی باید چکار کنم،روز و شبم شده بود فکر کردن ناامیدی تمام هیکلم را گرفت بود با کسی ارتباط برقرار نمی کردم،خلوت و تخت زندان برام شده یک مونس،حوصله هیچ کاری نداشتم.
روزهای به سرعت سپری میشد و من در فکر اشتباه برزگ زندگیم «اعتماد بی جا» بودم تا این توسط مسئولان مدکاری و مشاوره کلاس های که در نمازخانه اندرزگاه برگزار می شد با تشویق آنها شرکت کردم.
او عنوان می کند: شرکت در کلاس های قرآنی و هنری و ارتباط با دیگر زندانیان فعال این حوزه روحیه بهم پاشیده مرا برگرداند تا این به همت مسئولان زندان مرکزی در کلاس های حرفه آموزی شرکت کردم و تنوانستم در چندین رشته گواهی نامه فنی حرفه ای بگیریم.
«امید» می افزاید: روزهای تیره و تار دیگر در حوزه های اعقادی و کاری جایش را به روشنایی فردا داده بود،دیگر خودم قبول کردم «تاوان اعتماد» را باید خودم بدهم دیگر تنها امیدم فقط «خدا» بود.
حالا او 7 بهار را در زندان تجربه کرد و تمام امید یاری و کمک رسانی مسئولان زندان می باشد با همت واحد مدکاری شکات پرونده دعوت و رقم قابل قبولی را این زندانی گذشت کردند تا این که تمامی رد مال بعد از گذشت 7 سال فقط 60 میلیون تومان شد.
«امید» 47 ساله در پایان عنوان داشت: به افرادی که شناخت کاملی از آنان ندارند اعتماد نکنند تا به روزگار من که مجبور شدم هفت سال از زندگی خودم را در زندان باشم دچار نشوند.
- هزینه سالگرد، ناجی زندانی 47 ساله
مدیر زندان مرکزی در باره وضعیت پرونده این زندانی می گوید: زندانی به جرم عمد به دلیل رد مال به مبلغ 590 میلون تومان 7 سال دوران محکومیت خود را در زندان سپری کرده است.
به گفته «ساجدی مقدم» با توجه به این که شاکیان خصوصی در پرونده ها وی بوده چندین نوبت از شکات دعوت به عمل آمد و با همکاران واحد مدکاری و صلح و سازش و با کمک دو خیر که یکی از خیرین هزینه سالگرد فرزند مرحوش را در این امر خداپسدانه زمینه آزادی جوان 47 ساله را بعد از 7 سال فراهم کردند .
انتهای خبر/
نظر شما