خانه‌ به خانه با خانواده زندانیان

در نخستین روز از آخرین ماه بهار، مدیرکل زندان‌های استان کرمان به همراه دادستان مرکز استان و مدیرعامل انجمن حمایت از زندانیان، بنا به برنامه قبلی روانه خانه سه تن از مددجویان زندان کرمان شدند تا از نزدیک گرفتاری‌های آنها را مشاهده و بررسی کنند؛ خانواده‌هایی که تعدادشان کم نیست و انجمن حمایت از زندانیان تأکید دارد این نهاد و مجموعه قضایی استان به تنهایی یارای کمک به این افراد را ندارند.

کمی از اذان ظهر گذشت که وارد منطقه موسوم به شهرک صنعتی کرمان شدیم؛ شهرکی حاشیه‌نشین با مردمی کم بضاعت و در بسیاری از موارد به‌شدت فقیر؛ خودرو حامل مسئولان قضایی و خبرنگاران در حاشیه کوره‌های آهک‌پزی جلو می‌رفت، هر چه پیش‌تر می‌رفتیم صحنه‌های بیشتری از فقر و بیش از آن نقص‌های فرهنگی لابه لای انبوه خانه‌های بی‌در و پیکری که برخی آب و برق را به عاریه از همسایه یا تیر برق و لوله‌های کوچه و خیابان داشتند، نمایان می‌شد.

کمی جلوتر خودروها وارد کوچه‌ای شدند که در انتهایش یک خانه با دری نیمه‌باز انتظار ورود مهمانانی را می‌کشید. خانه‌ای خاکی با ۲ اتاق در انتهای حیاط؛ درِ کوچک آبی رنگی که پرده سفید ژنده‌ای بر ورودی آن نصب شده بود و محل ورود به اتاق‌های خانه بود.

مدیرکل زندان‌های کرمان، دادستان و دبیر انجمن حمایت از زندانیان کرمان قبل از بقیه با دعوت صاحبخانه که زنی میانسال می‌نمود وارد خانه شدند و بعد هم خبرنگاران یکی پس از دیگری به آنجا رفتند؛ اتاقی که به اندازه یک گام در گودی قرار گرفته بود.

وسط اتاق زیرانداز نخ‌نمایی بر روی موکت نازکی پهن شده بود، صاحب خانه جلو در ورودی اتاق دیگر که به اتاق اول وصل بود نشست و ۲ پسر نوجوانش که "علی" و "امیرمهدی" نام داشتند ۲ طرفش نشستند.

زن در حالی که سعی داشت از فرصت حضور مسئولان در خانه‌اش استفاده کند، یک به یک مشکلاتش را در شرایط نبود همسرش شمرد.

مادر خانواده که همسرش به جرم حمل مواد مخدر به سه سال حبس محکوم شده یکی از مشکلاتش را نداشتن اتاقی مناسب و ایمن برای زندگی عنوان کرد و از مسئولان خواستار کمک در رفع این مشکل شد. برای جلب حمایت کمیته امداد با مدیرکل این نهاد در استان تلفنی تماس گرفتند و خواستار مساعدت و کمک به ساخت منزل این خانواده شد که البته با پاسخ مثبت روبه رو شدند.

زن لب به گلایه گشوده بود آنطور که از زمان بودن همسرش در خانه هم شکایت می‌کرد و می‌گفت: همان زمان هم من و بچه‌ها را اذیت می‌کرد و برای امرار معاش خانه کاری انجام نمی‌داد. او ادامه داد: یک روز که سعی داشتم برای ترک مواد مخدر او را روانه کمپ کنم برای سومین بار با مقداری مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شد.

دادستان رو به فرزندان این مددجو گفت: اگر در مدرسه مشکلی دارید که قبل از این به پدرتان می‌گفتید، الان به دلیل نبودن پدر در کنارتان به من بگویید. زمانی پدر خانواده در زندان است فرزندان باید توسط نهادهای حمایتی حمایت شوند تا فراغ بال داشته باشند و با آسودگی خیال درس بخوانند.

بعد از اهدای کمک‌های حمایتی به خانواده مددجوی اول، خداحافظی کردیم و راهی منزل دوم شدیم.

دخترکی در انتظار آزادی پدر

خانه‌ای با حیاطی خاکی و یک اتاق مستطیل شکل در یکی از کوچه‌های شهرک صنعتی کرمان، دومین مقصد بازدیدکنندگان بود. بعد از در زدن، زنی جوان در حالی که دست دخترکی حدود چهار ساله را در دستش گرفته بود، در را گشود و همه را دعوت به داخل کرد. دخترک که عروسک پارچه‌ایش را محکم در آغوش گرفته بود سعی می‌کرد از تیررس نگاه دیگران با قرار گرفتن پشت سر مادرش پنهان شود.

اتاقی مستطیل شکل با پرده‌ای که از وسط به دو نیم پاره شده بود در گوشه سمت راست خانه خودنمایی می‌کرد، همه به دعوت زن وارد اتاق شدیم اتاقی که توسط ۲ قالی در وسط و تشکچه‌هایی در اطراف مفروش شده بود و انتهایش را با جداسازی و دیوارکشی به آشپزخانه تبدیل کرده بودند.

همه نشستند و زن که حالا قرار است همسرش را به دلیل ارتکاب به سرقت سه سال در کنارش نداشته باشد بلافاصله بعد از دیدن جمعیت، لب به شکایت گشود؛ وی که بعد از به دنیا آوردن ۲ پسر که در خانه مادربزرگشان روزگار می‌گذراندند و یک دختر، بارداری چهارمش را تجربه می‌کرد، از سنگینی مخارج و هزینه‌های مراجعه به پزشک و دردهایش سخن گفت.

مدیرکل زندان‌ها و اقدامات تامینی و تربیتی استان کرمان از وی خواست هزینه‌های مراجعه به پزشک را از طریق انجمن حمایت از زندانیان تأمین کند و در این راستا به وی قول مساعد داد.

زن باز از کمبودهایش گفت و مسئولان حاضر در جلسه برای رفع آنها هم اندیشی کردند.

بعد از اهدای کمک‌های حمایتی، از این خانواده نیز خداحافظی کردیم و به سمت سومین خانه که در محله سرآسیاب فرسنگی یا همان بیرم‌آباد قرار داشت روانه شدیم.

در خانه باز بود و مردی جوان که گویا به‌تازگی قرار وصلت با دختر این خانه را داشت به استقبال آمد و جمعیت را به داخل خانه هدایت کرد. برای رسیدن به اتاق‌های خانه باید از دالانی کاهگلی و نَمور با دیوارهایی فروریخته می‌گذشتیم. پایم را که به داخل دالان گذاشتم بوی بدی مشامم را آزرد. به سختی از دالان گذشتم و به حیاط کثیفی رسیدم که بیش از دالان بو می‌داد و اتاق‌هایی مخروبه دور تا دور آن را احاطه کرده بودند.

حوض آبی‌رنگ کثیفی که وسط حیاط و درختی که سمت راست حیاط خانه قرار گرفته بود از روزگار پررونق و رفت و آمدهای زندگی‌بخش این خانه حکایت می‌کردند از روزگاری نه چندان دور که زندگی در این خانه جریان زیبایی داشته است اما انگار گذر زمان با خشت‌های این خانه مانند اهالی فعلی آن خوب تا نکرده و گرد فرسودگی را بر سر و رخ در و پنجره و حتی اتاق‌های آن نشانده بود.

خانه‌ای که حالا از بد روزگار یک اتاق نمور، تاریک و بد بویش به خانواده‌ای کرایه داده شده بود که سرپرستش به جرم حمل مواد مخدر به حبس محکوم بود و مادر خانواده نیز به دلیل تصادف پایش شکسته و در بستر بیماری بود.

یخچالی قدیمی که به گفته مادر خانواده خراب بود در ورودی اتاق رها شده بود؛ درِ یخچال را باز کردم خاموش و خالی در حالی که یک جفت کفش مردانه در فریزرش جا خوش کرده بود و به مشکلات بی‌انتهای اهالی خانه، شاید لبخند می‌زد یا داشت گریه می‌کرد.

دلیل گذاشتن کفش‌ها را در فریزر یخچال نفهمیدیم، شاید اهالی خانه برای کاستن از آن‌همه رنج و بی‌پولی و آوردن خنده بر لب‌هایشان این کار را کرده بودند و شاید هم می‌خواستند پیغام دیگری را به بازدیدکنندگان انتقال دهند.

کف نمور اتاق تو ذوق می‌زد با بوی بد فضای اتاق که همه جای خانه را در بر گرفته بود؛ زن سمت چپ اتاق روی پتویی نخ‌نما نشسته و پای شکسته‌اش را دراز کرده بود.

او که آماج مشکلات دست از سرش بر نمی‌داشتند به ماندن در اتاق کوچک بدبو و نمور با حضور دخترش که به دلیل مشکلات از همسرشان جدا شده بود زندگی می‌کرد.

زن همانطور که در بستر نشسته بود به پایش اشاره کرد و از مشکلاتش در وانفسای نبودن همسرش سخن گفت؛ از تصادفش با یک خودرو و متواری شدن راننده خبر داد و گفت: در تامین هزینه‌های درمان پایم هم مانده‌ام.

دادستان کرمان از همراهانش خواست برای ارسال پرونده پزشکی زن به منظور گرفتن دیه پایش وی را یاری و همراهی کنندو پرونده را برای وی ارسال کنند.

زن از وجود پنج فرزندش خبر داد و گفت: یکی از دخترها از همسرش جدا شده و حالا در کنار من زندگی می‌کند.

همانطور که زن از ناگفته‌های دردناکش می‌گفت، تلفن کوچکش زنگ خورد، آن را برداشت و به صفحه گوشی‌اش نگاهی انداخت و حرفش را قطع کرد، سپس با نگرانی دوباره ادامه داد: صاحب خانه است کرایه‌اش عقب افتاده، پیغام داده در خانه را قفل می‌کند.

زن در حالی که بغض راه گلویش را بسته بود ادامه داد: «دخترم یکی از اتاق‌های همین خانه را با ۳۵۰ هزار تومان کرایه کرده بود اما او هم به دلیل ناتوانی در پرداخت کرایه اتاق را خالی کرد و حالا همه در یک اتاق زندگی می‌کنیم.

مدیرکل زندان از زن خواست گوشی را به وی بدهد تا با صاحب خانه در مورد چهار ماه کرایه عقب افتاده صحبت کند. وی در مورد پرداخت کرایه‌های عقب افتاده همسر این مددجوی زندان کرمان نیز با مددکار وی صحبت کرد.

زن خواستار تهیه یک یخچال برای خانواده‌اش نیز شد که دادستان برای تهیه آن قول مساعد داد.

وقتی خانواده زندانیان را ترک کردیم، خلق و خوی متغیر هوای بهار، در نخستین روز آخرین ماهش، خودش را در آسمان کرمان نشان داد؛ در کوتاه‌ترین زمان ممکن ابرهای تیره آسمان را فرا گرفتند، خورشید در پس ابرها نهان شد و آسمان غرشی کرد و کمی بعد قطره‌های باران از پس بغض ترک خورده ابرها، پرصلابت، باسخاوت، مهربان و بی‌صدا بر پهنه بیکران هستی باریدند و مرا به یاد این بیت شعر انداختند: باران که شدی مپرس این خانه کیست، سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست" و امیدوار به اینکه با راه اندازی پویشی برای کمک به خانواده زندانیان کرمان، خیران نیز در این مسیر همراهی کنند، مناطق حاشیه شهر کرمان را ترک کردیم.
انتهای خبر/
منبع: خبرگزاری ایرنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha