هر چه نور نمازخانه زندان زنان کمتر و کمتر میشود، انگار رنگ خدا پررنگ و پررنگتر میشود. صدای «ایخدا، ایخدای» زندانیان بلند است، شبزندهداران شب احیای ۱۹ رمضان المبارک که به غیر از خدا هیچ پشت و پناهی ندارند، زانویم را گرفتهام توی بغلم، سودابه را نگاه میکنم که به مرگ نزدیک است، شانههایش میلرزد و اشکهایش را با گوشه چادرش پاک میکند، بغضم میترکد.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی ادارهکل زندانهای استان کرمان، مهسا حقانیت خبرنگار خبرگزاری فارس از مراسم شب نوزدهم رمضان، اندرزگاه نسوان زندان مرکزی کرمان گزارش میدهد.
حال و هوای جوشن کبیر زندان متفاوت بود
زمانی به نمازخانه نُقلی و تَر و تمیز اندرزگاه بانوان زندان مرکزی کرمان میرسم که آخرین فراز دعای جوشن کبیر را زمزمه میکنند، خانمها با چادرنمازهای رنگ و وارنگ در صفهای منظم نشستهاند.
میخواهم در بین خانمها در همان صف دوم یا سوم بنشینم، اما برایم در کنار دیوار انتهای نمازخانه جا باز میکنند، خانمی که از نظر پوشش با مددجویان متفاوت است، کنارم نشسته و دقایقی بعد متوجه می شوم، مسؤول اندرزگاه است.
خانم طهانی زنی خوشرو و با محبت است، برایم تعریف میکند: «50 سال عمر از خدا گرفتهام، همیشه هم مراسم شبهای احیا را رفتهام، اما هیچ «جوشن کبیری» مثل این «جوشن کبیر» به من نچسبید».
این چادر بوی خانه را میدهد
توران، عفت، شیدا، آنوش، شقایق، افسانه، زهرا، مریم، فتانه و سودابه در اطرافم نشستهاند، هر کدام با جُرمها و اتهامهای متفاوت از قاچاق موادمخدر، سرقت و قتل بگیر تا بدهی مالی و کلاهبرداری.
زنی که چادری با گلهای فیروزهای به سر دارد به یکی از همبندهایش میگوید: اگر چادرهای زندان را بپوشم، قلبم میگیرد. انگار اینجا حتی یک چادر که بوی خانه را بدهد برای زنهای زندانی ارزش دیگری دارد.
صدای ذکر گفتنها بهگوش میرسد، قرآن یا مفاتیح بر روی رحلها در روبهروی زندانیان قرار دارد، یکی از مددجویان اهل تسنن در گوشهای دست بهسینه، نماز میخواند، مددجوی میانسالی روی یک صندلی در کنار دیوار در حال راز و نیاز با خداوند است.
خدایا! خودت نجاتم بده
زنی که در ردیف جلوی من نشسته است، تسبیح شاهمقصود سبزرنگش را دانهبهدانه میاندازد، مفاتیح را هم ورق میزند، نامش «آنوش» است. وقتی «آنوش» صورتش را برمیگرداند و به همبندهایش توصیه میکند، ختم هزار «انا انزلناه» را بخوانند و اگر هزار تا هم نمیتوانند، 360 بار بخوانند، من هم قرائت اولین «انا انزلناه» در شب احیای 19 ماه مبارک را شروع میکنم.
زنی که کنار آنوش نشسته است، سرش را میگیرد سمت سقف و صدایش را بلند میکند: «خدایا! خودت نجاتم بده».
مرضیه در سمت چپم نشسته است، زنِ جوانیست که دندانهای درب و داغونش حکایت از اعتیادی دارد که در زندان از آن خبری نیست، میپرسم، چند وقت است اینجایی؟.
«امروز ۳۸ روز است».
۱۰۰ بار اگر توبه شکستی باز آ ...
حجتالاسلام شمسی روحانی زندان قبل از آنکه قرائت زیارت عاشورا و دعای مُجیر را آغاز کند، روایتهایی را درباره توبه و استغفار و مهربانی خداوند برای خانمهای زندانی تعریف میکند و تاکیدش بر این است که «خدا میبخشد، اگر پشیمان باشیم».
دو، سه تا از خانمها هم مسؤول پذیرایی هستند، چای، دمنوش بابونه، زولبیا و روغن جوشی «نان سرخ شده» را به شبزندهداران در نمازخانه اندرزگاه تعارف میکنند.
قصه پرغصه آنوش
آنوش سرش را برمیگرداند طرفم، از او میخواهم با من صحبت کند.«45 سال دارم، مادر سه پسر هستم، شوهرم تریلی خرید که به نامم بود، چکها را هم من داده بودم، خدا لعنتش کند، توی ماشین مواد گذاشته بود، به زندان افتاد و چهار سال است، بهخاک سیاه افتادهام.
خودم هم راننده ماشین سنگین هستم، روی ماشین برادرم کار میکنم، ۲۰۰ میلیون و خردهای از بدهیها را دادم. یک زمین داشتیم که گرو گذاشته بودیم وقتی آن را فروختم، فردی که زمین در گرویش بود، شکایت کرد و برای فروش مال غیر از پارسال در زندان هستم، تریلیام را خواباندهاند، قسطهایش مانده و لیزینگ دست گذاشته رویش و هیچ کاری نمیتوانم بکنم.
۱۰۰ میلیون تومان هم ضامن یک نفر شده بودم که پول را نداده و آن بدهی هم به گردن من افتاده است.
پسرم، گوشیاش را فروخت تا برای آزادی من سند جور کند، اما فردی که گفته بود اگر پول بدهیم، سند میدهد هم پول پسرم را خورد و غیب شد».
ماجرای زنی که به مرگ نزدیک است
حاج آقا شمسی قرائت زیارت عاشورا را شروع کرده است، صدای گریه و شیون زنها از گوشهگوشه نمازخانه بلند است، آنوش، زن جوانی که سمت راستش نشسته است را نشانم میدهم و میگوید: «سودابه، حکمش اعدام است، میخواهی با او صحبت کنی».
سودابه، زن زیبای ۳۰ سالهایست که دوران زندانی بودن او و شوهرش حالا دیگر وارد چهار سال شده است.
«در ماشینی بودم که ۳۰ کیلوگرم هروئین در آن بود، صاحب جنس هم فرارکرده است، نقطهزنی کردهاند و میگویند در پاکستان است. اینجا باردار هم شدم، دخترم، آنیسا ۲۵ روزه است»، آنیسا، سومین فرزند سودابه است.
ای کاش توبهام را قبول کنند
مریم هم به جرم موادمخدر سه ماه هست، راهی زندان شده است.
«شوهرم فوت کرده است، دو دختر دارم، دختر کوچکم از وقتی من به زندان آمدهام، افسردگی گرفته و درس و مشق را گذاشته کنار، زندگی دختر بزرگم هم دارد از هم میپاشد».
زهرا هم بهجرم کلاهبرداری از ۷ماه قبل راهی زندان شده است. «خرید و فروش ماشین انجام میدادم، اگر بتوانم سند بگذارم، میروم شهرستان و پروندهام را جموجور میکنم.
مادر، پدر و خواهر بزرگم فوت کردهاند و بچه خواهرم را هم خودم نگهداری میکنم، دار و ندارم دست این و آن است و بدهکارانم جواب تلفن کسی را هم نمیدهند، خودم باید بروم و پولهایم را بگیرم».
مریم هم میگوید:«۹ ماه است در زندان هستم، ایکاش توبهام را قبول کنند و زودتر حکمم را هم بدهند».
مریم خانم اما غصه دوتا از هم بندیهایش را هم میخورد و از تنهایی و بیکسی آنها تعریف میکند.
ساناز از ۲ ماه قبل در زندان است، میگوید: «نگران دختر ۱۵ سالهام هستم که با ناپدری زندگی میکند، دو پسر هم از همسر دومم دارم، نیمی از بدن شوهرم سوخته است».
به رنگ خدا
چند تا از زنها درباره نذریهایی که قرار است در زندان بپزند با هم صحبت میکنند. بعضی از خانمها درباره اعمال شب قدر از آنوش میپرسند و او هم با حوصله برایشان توضیح میدهد.
تعدادی از چراغهای نمازخانه را خاموش کردهاند، هر چه نور سالن کمتر و کمتر میشود، انگار رنگ خدا پررنگ و پررنگتر میشود، صدای «ایخدا، ایخدای» زندانیان بلند است، شبزندهدارانی که به غیر از خدا هیچ پشت و پناهی ندارند، زانویم را گرفتهام توی بغلم، سودابه را نگاه میکنم که به مرگ نزدیک است، شانههایش میلرزد و اشکهایش را با گوشه چادرش پاک میکند، بغضم میترکد.
انتهای خبر/
منبع: خبرگزاری فارس
نظر شما