منصور با گرفتاری در رکود اقتصادی بازار، هم خانوادهاش متلاشی شد، هم به علت بدهکاری و شکایت شاکی راهی ندامتگاه تهران بزرگ شده است. پدر پیرش عصا زنان با تکه کاغذی که نشانی ستاد دیه در آن نوشته شده، به امید کمک نیکوکاران و نجات فرزندش پا به این مرکز گذاشته است. بدهی فرزندش 73میلیون تومان بود که مانند کنتور روزشمار با هر دمیدن آفتاب، بیشتر میشود!
درج ادعاهای متهم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی زندان های استان تهران، به منظور آشنایی مخاطبان با فضای زندانها، درد دلهای زندانیان و خانوادههای آنان و همچنین برخی از اتفاقات این حوزه که میتواند گامی برای کمک و یاری باشد، از این پس داستان یک اتفاق در این پایگاه منتشر خواهد شد.
عصا به دست، با قدمهای کوتاه و نفسهای خسته وارد ستاد دیه استان تهران میشود. گرمای مرداد شهر کلافهاش کرد، دستمالی از جعبه روی میز برمیدارد و خود را روی اولین صندلی میاندازد: ستاد دیه اینجاست؟ و وقتی جواب مثبت میشنود، می گوید: ببین در این سن کارم به اینجا کشیده که باید در به در خیابانها شوم!
پدرجان برای چه آمدهای؟
پسرم به حرفم گوش نکرد. من خیرش را میخواستم و نصیحت میکردم. هر هشت بچهام یک طرف، این پسر بزرگم یک طرف. اسمش منصور است. 7 تیر که مأموران آمدند در خانه و او را بردند، فهمیدم به صاحب کارگاه قبلیاش بدهکار بوده، از او شکایت کرده، حالا هم به او بدهی دارد هم بابت عدم واریز بیمه کارگرانش، حسابش توسط اداره بیمه مسدود شده... نمیدانم چه خاکی بر سرم بریزم! منصور چند سال دارد؟ متولد 1353 است. نمیدانم چند سالش میشود. اسم خودش محمّدرسول است و ته لهجه آذری دارد. در شهرستان سراب به دنیا آمده، سال 52 دست زنش را گرفته و به تهران آمدهاند. یک سال بعد هم منصور و بعد از آن 5 دختر و سه پسر دیگر به دنیا آمدهاند.
شغل بچههایت چیست؟
منصورکه کارگاه MDF داشت و برای شرکتها و ادارات بزرگ کار میکرد. پسرهای دیگرم یکی کارگر شرکت بازرگانی، یکی راننده و پسر کوچکم در بستنیسازی کار میکنند. دخترهایم هم جز دختر کوچکم که عقد کرده، ازدواج کردهاند و خانهدار هستند. عروسها و دامادهای خوبی دارم. هیچ کدامشان به اندازه این پسرم اذیتم نکردهاند.
شغل شما چه بود؟
در یک شرکت خصوصی کار میکردم. الان چندین سال است بازنشسته شدهام و حقوق بازنشستگی میگیرم.
چرا پسرتان بدهکار شده؟
ظاهراً به خاطر وضع اقتصادی بازار ورشکسته شده است و به صاحب کارگاه قبلی که با او شریک بوده، 73 میلیون تومان بدهکار شده و به کارگاه دیگری رفته بود، اما آن شخص پیدایش کرده و با تأخیر و تأدیه 95 میلیون تومان شده بود، دیروز فهمیدم 110 میلیون تومان شده و هر چه دیرتر پرداخت کنیم این مبلغ بیشتر و بیشتر میشود. پیرمرد نفسی تازه می کند، چند جرعه آب میخورد و ادامه میدهد: نمیدانم در این سن چرا باید به این بدبختی بیفتم؟! منصور با دخترخالهاش ازدواج کرده بود. من زیاد راضی نبودم ولی بالاخره دلش پیش دخترخالهاش بود و حرفی نزدم. چند سال بعد فهمیدم کمی با زنش اختلاف دارد! التماسش کردم فایده نداشت. یواشکی دنبال مواد آخر سر هم زنش خانهاش را گرفت و خودش به خانه من آمد و بعد هم برگه طلاق...
چرا عروست خانه را گرفت؟
خانهای که پسرم با هزار بدبختی و جان کندن خریده بود... و ادامه میدهد: قرار بوده یک وام کوچکی بگیرند. عروسم از منصور وکالت گرفته بود که دنبال کارهای وام برود ولی پسرم دقت نکرده بود چه چیزی را امضاء میکند، او هم فوری خانه را به نام خودش زده، البته تازه اول اختلافاتشان بود. همان روز که کارهای نقل و انتقال سند تمام شد، او را از خانه بیرون انداخت و از ششم مهر سال گذشته منصور با یک ساک کوچک لباس به خانه ما آمد و هنوز با ما زندگی میکند.
فرزند هم دارد؟
دو دختر دارد که یکی ازدواج کرده، دیگری نامزد دارد. با سختی جهیزیه دختر بزرگش را جور کرد. برای دختر دومش هم داشت وام ازدواج میگرفت که گرفتار شد و الان زندان تهران بزرگ است.
محمّدرسول به گذشته زندگیش نگاه میکند. به روزهایی که خسته از سرکار به خانه برمیگشت و با ورودش بوی نان تازه میپیچید و بچههای قد و نیم قدش با خوشحالی کیسههای میوه و خوراکی را از دستش میگرفتند. سفره شامشان مثل سفره یک مهمانی بود. یازده نفر... به همان حقوق کم کارگری قانع بود و دستش پیش کسی دراز نمی شد. وقتی از آرزویش می پرسم، اشک حلقه زده را با دستمال کاغذی پاک میکند و با صدایی لرزان میجنگد تا بغضش نترکد: چه قدر هوا کثیف است، چشمانم میسوزد و وانمود میکند فقط چشمانش سوخته، نه دل و غمهای آن! -آرزویم مرگ است. چه آرزویی میتوانم داشته باشم وقتی بعد از عمری کارگری بچهام را پشت میلههای زندان ببینم؟ من تا این سن 73 سالگی، رنگ پاسگاه و کلانتری را ندیده بودم. حالا به لطف پسرم باید آواره کوچه و خیابان شوم، با عصا به سالن ملاقات زندان بروم! مددکار آدرس اینجا را نوشت و به دستم داد. گفت خودمان پیگیر هستیم تا ستاد دیه کمک کند. این دفعه که منصور بیاید، بیشتر کمکش میکنم... نباید سرم به خاطرش پایین باشد. اگر زنش طلاق نمیگرفت شاید یک انگیزه برای زندگی داشت و این طور خودش را بدبخت نمیکرد! صدایش را صاف میکند و میگوید: از وقتی منصور به خانه من و حالا زندان رفته، ده سال پیرتر شدهام. از زندگی چیزی نمیخواهم، خدا کند بعد از من پسرم راه درستی برای زندگی انتخاب کند...
راست میگوید 73 سال دارد ولی سنش بیشتر از 80 دیده میشود. پرونده پسرش تشکیل میشود و پرینت زندان نیز ضمیمهاش میگردد. روزشمار بدهی پسرش با هر دمیده شدن آفتاب به جریان افتاده و مانند کنتور، اعداد آن بالاتر میرود و اگر شاکی گذشت نداشته باشد، هر روز بیشتر میشود. خیرین و نیکوکارانی که قصد کمک به آزادی زندانیان نیازمند جرایم غیرعمد را دارند همواره میتوانند از طریق شماره کارت 6037991899675916 هدایای نقدی خود را واریز کنند. همچنین در صورت تمایل ضمن مراجعه حضوری به ستاد دیه استان تهران واقع در خیابان کریمخان زند، خیابان سنایی، نبش اعرابی ۶، پلاک ۲۵، طبقه سوم، شماره تلفن 88862027 با نحوه ارسال کمکهای مالی و آزادی زندانیان استان آشنا شوند.
امینه افروز
نظر شما