طمع پول یک شبه زندگیمان را بر باد داد

یحیی از سال 1397 به خاطر مشکلات مالی در ندامتگاه تهران بزرگ به سر می‌برد. طی این مدت همسرش به تنهایی بار سنگین خانه و زندگی و یک پسر تصادف کرده را بر دوش می‌کشد. کاش می‌توانست به گذشته برگردد. به سالهای دوری که کنار دختردایی هفده ساله‌اش، سر سفره عقد لبخند می‌زد.

درج ادعاهای متهم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکان‌پذیر است.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی اداره کل زندان‌های استان تهران، به منظور آشنایی مخاطبان با فضای زندان‌ها، درد دل‌های زندانیان و خانواده‌های آنان و همچنین برخی از اتفاقات این حوزه که می‌تواند گامی برای کمک و یاری باشد، از این پس داستان یک اتفاق در این پایگاه منتشر خواهد شد.

فرحناز به دنبال راه نجاتی به ستاد دیه استان تهران آمده است. قرار بود شوهرش یک شبه پولدار شود و بین فامیل و در و همسایه سری بلند کند ولی چرخ روزگارشان بر خلاف امیدهایشان چرخید. حالا شوهر فرحناز زندانی است و پسرش گرفتار بیمارستان و دوا و دارو!

یحیی 21 ساله و من هفده ساله بودم که سر سفره عقد نشستیم. پسرعمه‌ام بود. از بچگی همدیگر را دوست داشتیم و زندگی‌مان با عشق شروع شد. یحیی صبح با ظرف ناهارش به کارگاه رنگ‌کاری می‌رفت و شب خسته به خانه برمی‌گشت.

همسر فرحناز تا چهل سالگی رنگ‌کار چوب و مبلمان بود، زندگیشان بد نبود. نان حلالی سر سفره می‌برد و چهار فرزندش قد می کشیدند. همه چیز از آن روزی شروع شد که اطرافیان گفتند تا کی این قدر کار سخت کنی و کمردرد بگیری، یک دفتر املاک بزن و راحت!

خدا نیامرزد باعث و بانی بنگاهی شدن یحیی! گفتند رنگ کاری سخت است. آسم و کمردرد و... یک بنگاه بزنی، پول پارو می‌کنی... البته دروغ هم نمی‌گفتند آن اوایل پول خوبی به دست می‌آورد. زندگیمان از این رو به آن رو شد. بعد از عمری قناعت، هر چه آرزو داشتم می‌خریدم، وسایل خوب برای خانه، رخت و لباس قشنگ برای بچه ها... همه به زندگیمان حسرت می‌خوردند.

یک پسر و یک دخترم ازدواج کردند و سر خانه و زندگیشان رفتند. هرگز فکر نمی‌کردم همه این خوشی‌ها یک روز نابود شوند. به کار و حساب و کتاب شوهرم کاری نداشتم. او پول می‌آورد و همین برایم بس بود. خانه کوچکمان را در یافت‌آباد فروختیم و به حکیمیه رفتیم.

همه حسرت زندگی ما را می خوردند. حرف‌های فامیل را کم و بیش می شنیدم که یا از سر خوشحالی بود یا حسادت... در مدت کوتاهی سفره‌مان رنگین شده و خانه از این رو به آن رو شده بود. تا این که یک روز مأمور کلانتری پرونده به دست دنبالش آمد. اولش فکر کردم اشتباه شده، اما اشتباه نبود. یحیی را دستبند به دست بردند. مغازه‌اش تعطیل ماند و چک‌هایش یکی یکی برگشت خورد!

تازه آن زمان بود که فهمیدم یحیی دچار مشکلات مالی شده و به چندین نفر بدهکار است. برای نجاتش خیلی از لوازم خانه را فروختم ولی یکی از بدهی‌هایش ماند، یک چک که شاکی با ضرر و زیان و روزشمار، یک میلیارد تومان می‌خواهد.

این آخر بدبختی هایمان نبود. پسر کوچکم سرباز بود و صبح زود با موتورش به پادگان می رفت. در تاریک روشن هوا، یک کامیون که از پمپ بنزین خارج می شد با او تصادف کرده و حالا بچه‌ام گرفتار بستر بیماری است. طوری که هیچ توان حرکتی ندارد و من پرستاری‌اش را بر عهده دارم. حتی از عهده کوچکترین کارهای شخصی‌اش هم برنمی‌آید.

...دکتر گفته اگر ششصدهزار تومان جور کنیم پسرم دوباره راه می‌رود. طفلکی سرباز بود، صبح زود به پادگان می‌رفت که با یک کامیون تصادف کرده بود ولی اگر شما راننده را دیدید، ما هم یک دلجویی از او دیدیم. شش ماه گذشته، تازه بیمه فقط خسارت موتورش را داده است ولی تا حالا چهار بار عمل شده و برای هر آمپول تقویتی ترمیم استخوانش یک میلیون و 200 هزار تومان باید بپردازم. لگن و پاهای پسرم شکسته و روزانه باید بارها او را به چپ و راست بچرخانم تا زخم بستر نگیرد.

حالا چهار نوه دارم، شوهرم زندانی است و من با مخارج زندگی و یک فرزند بیمار و ناتوان بین زندان و بیمارستان آواره هستم. هفت ماه از تصادف پسرم می‌گذرد ولی راننده کامیون فکر می‌کند بیمه همه مخارج را متقبل می‌شود. حتی یک بار زنگ نزده حالش را بپرسد. بدترین اتفاقی که می تواند برای یک پدر و مادر بیفتد بیماری فرزند است.

پسر دیگرم که بچه سومم است، در یک شرکت به عنوان نظافتچی کار می‌کند و ماهی 5 یا 6 میلیون تومان حقوق می گیرد و خرج رفت و آمد و ناهارش هم نمی‌شود چه برسد به این که کمک خرج خانواده باشد.

خواهرشوهرم توانسته برای یحیی سند پیدا کند و چند روزی به مرخصی بیاید ولی مغازه پلمپ است و با چند روز مرخصی هم نمی‌تواند پولی جور کند.

طمع پول یک شبه زندگیمان را بر باد داد، شاکی در دادگاه از من خواست به دفترخانه برویم و من چک یک میلیارد تومانی بنویسم و تعهد دهم سر یک سال این پول را می‌دهم و با این شرط برای یحیی رضایتش را اعلام می‌کند، اما قاضی قبول نکرد به من گفت شوهرت آزاد می‌شود ولی خودت یک سال بعد گرفتار زندان می‌شوی!

به خاطر زندانی بودن شوهرم و بیماری پسرم گرفتار هستم والا خیلی‌ها می‌گویند از راننده کامیون شکایت کنم، فرصت شکایت ندارم. یعنی واقعا وقت دادگاه رفتن و دنبال خسارت گرفتن را ندارم. یحیی شش سال است که زندانی شده و من تنها و بی پناه گرفتار شده‌ام. کاش به همان زندگی قبل که قناعت را یادم داده بود، بسنده می‌کردم. کاش اجازه نمی‌دادم شوهرم با حرف این و آن از کارش دست بکشد و مشاور املاک شود.

فرحناز سری به حسرت تکان می‌دهد. کارشناس ستاد دیه از او خواسته است جواب یک نامه را از دادگاه بگیرد تا تکلیف این یک میلیارد تومان معلوم گردد. اگر اعسار زندانی قبول شده، چه قدر از بدهی را به صورت پیش پرداخت باید بپردازد تا در صورت حائز شرایط بودن، نیکوکاران در پرداخت آن مبلغ کمک کنند. برگه‌های پرونده را در دست زیر و رو می‌کند و خطوط تایپ شده یک نامه را می‌خواند، نامه ای خطاب به دادگاه صادر کننده حکم: لطفا میزان بدهی زندانی را صراحتاً اعلام فرمائید!

خیرین و نیکوکارانی که قصد کمک به آزادی زندانیان نیازمند جرایم غیرعمد را دارند همواره می‌توانند از طریق شماره کارت 6037991899675916 هدایای نقدی خود را واریز کنند. همچنین در صورت تمایل ضمن مراجعه حضوری به ستاد دیه استان تهران واقع در خیابان کریمخان زند، خیابان سنایی، اعرابی 5، پلاک 19، طبقه اوّل، شماره تلفن 88862027 با نحوه ارسال کمک‌های مالی و آزادی زندانیان استان آشنا شوند.

امینه افروز

با سپاس ویژه از جناب آقایان دکتر رستمی مدیرکل محترم حوزه ریاست و روابط عمومی سازمان زندان‌ها، دکتر افروز رئیس محترم اداره روابط عمومی و تشریفات، حیات‌الغیب مدیرکل محترم زندان‌های استان تهران و رحمانی مدیر محترم ستاد دیه نمایندگی استان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha